جدول جو
جدول جو

معنی نوه نوه - جستجوی لغت در جدول جو

نوه نوه
از روی بی میلی، خوردن غذا از روی بی اشتهایی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از وه نوش
تصویر وه نوش
(دخترانه)
بهنوش، مرکب از به (بهتر یا خوب) + نوش (عسل)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از وه وه
تصویر وه وه
وه، در هنگام تعجب از خوبی و زیبایی چیزی گفته می شود
فرهنگ فارسی عمید
(وَهْ وَهْ)
خه خه. زه زه ! به به. بخ بخ. بارک اﷲ. آفرین. احسنت. تبارک اﷲ. ماشأاﷲ. به نام ایزد. تعالی اﷲ. زه. زهی. (یادداشت مرحوم دهخدا). وه وه کلمه ای است دال بر تعجب و شگفتی. شگفتا. عجبا. (انجمن آرا) :
ای سرو بلند قامت دوست
وه وه که شمایلت چه نیکوست.
سعدی.
وه وه آن غمزۀ به موقع او
خه خه آن خندۀ به هنگامش.
(از مؤلف انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو هََ)
کوه، ، کوهی به فارس، (نزههالقلوب مقالۀ سوم چ اروپا ص 225)
لغت نامه دهخدا
(عَ هَِ عَ هَِ)
کلمه ای که بدان خرکره را خوانند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
نام الماسی است متعلق به انگلیس، وزنش 103 قیراط. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). یکی از بزرگترین (حدود 50 گرم) و زیباترین الماسهای دنیا. این الماس در 57 قبل از میلاد متعلق به یکی از راجه های هندی به نام ’اویین’ در سرزمین راجپوتانا از ممالک هند بود. در سال 1526 میلادی که ’بابرشاه’ هند را تسخیرکرد، آن را تصاحب نمود تا در سال 1729 م. نادرشاه پس از تسخیر هند آن را که بر تاج محمدشاه هندی می درخشید، دید و گفت: ’این کوهی از نور است’ و از آن تاریخ نام ’کوه نور’ بر آن ماند. پس از نادرشاه کوه نور به دست مهارجه ’راجیت سینگ’ افتاد، سپس شرکت هند شرقی آن را به دست آورد و به ملکه ویکتوریا هدیه کرد (1849 میلادی) و اینک جزو جواهرات سلطنتی انگلستان است و دولت هند ادعای مالکیت آن را دارد. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به ایرانشهر ج 1 صص 458-459 شود
لغت نامه دهخدا
بسیار زیاد، فراوان، (فرهنگ فارسی معین)، از سر تا پا، (ازآنندراج)، کوه تاکوه، (ناظم الاطباء)، پشته پشته، تپه تپه، برآمدگیها و برجستگی های بسیار بلند:
تلی گشته هر جای چون کوه کوه
برش چشمۀ خون ز هر دو گروه،
فردوسی،
به هر جای بد توده چون کوه کوه
ز گردان ایران وتوران گروه،
فردوسی،
به هم بر فکندندشان کوه کوه
ز هر سو به دور ایستاده گروه،
فردوسی،
نخست لدروه کز روی برج و بارۀ آن
چو کوه کوه فروریخت آهن و مرمر،
فرخی،
خون روان شد همچو سیل از چپ و راست
کوه کوه اندر هوا زین گرد خاست،
مولوی،
کنم وصف پیلان گردون شکوه
که کیف خیالم رسد کوه کوه،
یحیی کاشی (از آنندراج)،
مگر ابدال چرخ این کوه دیده
که بانگش کوه کوه از سر پریده،
سالک قزوینی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو بِنَ / نُو)
از نو. مجدداً. تازه به تازه. (ناظم الاطباء). به تکرار. پیاپی. متوالیاً:
ز لشکر بر پهلوان پیشرو
به مژده بیاید همی نوبه نو.
فردوسی.
پدید آمد این گنبد تیزرو
شگفتی نمایندۀ نوبه نو.
فردوسی.
جهان بد به آرام زآن شادکام
ز یزدان بدو نوبه نو بد پیام.
فردوسی.
هر کس رهی دگرت نمودند نوبه نو
از یکدگر بتر به سیاهی و مظلمی.
ناصرخسرو.
جهان را نوبه نو چند آزمائی
همان است او که دیدستیش صد بار.
ناصرخسرو.
نوبه نو شیفته گردم چو به من
نوبه نوپیک خیالش برسد.
خاقانی.
هست این زمین را نوبه نو کاس کریمان آرزو
یک جرعه کن در کار او آخر چه نقصان آیدت ؟
خاقانی.
اشترانش ز مرز بیگانه
می کشیدند نوبه نو دانه.
نظامی.
کجا آن نوبه نو مجلس نهادن
بهشت عاشقان را در گشادن.
نظامی.
شهنشه باز فرمودش که چونی
که بادت نوبه نو عیشی فزونی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
گوارا باد، نوش باد، نوشانوش:
نیست خالی بزم او از باش باش و نوش نوش
نیست خالی رزم او از گیرگیر و های های،
منوچهری،
ساقی غم که جام جام دهد
عمر درنوش نوش می بشود،
خاقانی،
هر شرب سردکرده که دل چاشنی گرفت
با بانگ نوش نوش چشیدم به صبحگاه،
خاقانی،
چو بیدارم کنند از خواب مستی چشم آن دارم
که همسنگ اذان گیرند بانگ نوش نوشم را،
سنجر کاشی (از آنندراج)،
، پیاپی نوشیدن، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کوه کوه
تصویر کوه کوه
بسیار زیاد، فراوان، از سر تا پا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وه وه
تصویر وه وه
کلمه ایست دال بر تعجب و شگفتی شگفتا، عجباخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توه توه
تصویر توه توه
لابلا پرده در پرده توبتو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نه نه
تصویر نه نه
قید نفی: (نه نه چشمم پس ازین خواب مبیناد بخواب ور بیندرگ جانش بسهر بگشایید) (خاقانی. سج. 159)
فرهنگ لغت هوشیار
از توابع کلاردشت چالوس
فرهنگ گویش مازندرانی
نق نق دن
فرهنگ گویش مازندرانی
بی اشتها
فرهنگ گویش مازندرانی
اصل و نسب، ایل و تبار
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی نان که درون دیگ پخته شود
فرهنگ گویش مازندرانی